نويسندگان اهل سنتبالاخص در عصر حاضر شيوه حكومت اسلامى راشورائى مىانگارند و پشتوانه حكومت اسلامى را همان دو آيهاى كهپيرامون شورائى در قرآن وارد شده است، مىدانند. ولى آنان ازنكتهاى غفلت ورزيدهاند كه اگر حكومت اسلامى بر اساس «شورى»استوار بود، لازم بود پيامبر گرامى حدود و خصوصيات آن را بيانكند، درحالى كه درباره خصوصيات آن سخنى به ميان نيامده است،مثلا يادآور شود: چه كسى اصل شورى را به اجراء بگذارد؟
راى دهندگان چه كسانى باشند؟ انصار و مهاجر با مسلمانانمدينه و مكه يا همه مسلمانان: در صورت اختلافنظر، ملاك ترجيحچيست؟ اكثريت استيا ملاكهاى ديگر.
اين پرسشها و دهها پرسش مانند آن در هاله ابهام باقى است ازاين جهت نمىتوان گفت پيامبر گرامى بر همين اصل، اعتماد نموده ودرباره شيوه حكومتسخنى نگفته است.
گذشته از اين، بايد ديد آيات مربوط به شورا به كداميك ازامور ناظر مىباشد، اينك آيات مربوطه را مطرح كرده بعدا در حدوددلالت آنها سخن مىگوئيم.
1 -(و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله) (1) .
«با آنان در كار مشورت كن هر موقع تصميم گرفتى، بر خدا توكلكن» .
2 -(والذين استجابوا لربهم و اقاموا الصلاه و امرهم شورىبينهم و مما رزقناهم ينفقون) (2) .
«كسانى كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده و نماز را به پامىدارند و كارهايشان به صورت مشورت صورت مىپذيرد، و از آنچه بهانها روزى داديم، انفاق مىكنند» .
دقت در مفاد و شرائط نزول، مانع از آن است كه آيهها ناظر بهبيان شيوه حكومت در اسلام باشد.
آيه نخستخطاب به پيامبر اكرم(ص)است كه با ياران خود به شوربپردازد، در مورد آيه، حاكم از جانب خدا معين شده و به حاكممسلم يعنى پيامبر خطاب مىكند كه براى جلب قلوب ياران خود، باآنان مشورت كند در اين صورت آيه ناظر به شور در تعيين حاكمنخواهد بود، بلكه بيانگر وظيفه حاكم موجود است كه چنين كند واما اين كه مردم نيز در تعيين حاكم از اين اصل بهره بگيرند،هرگز آيه ناظر به آن نيست.
آيه دوم خطاب به افراد با ايمان است كه در «امور مربوط بهخويش» مشورت كند در اين صورت بايد احراز شود كه خلافت پس ازدرگذشت پيامبر از امور واگذار شده به مردم استيا نه؟ و مااحتمال مىدهيم كه اين امر، به مردم واگذار نشده است و دراختيار خدا و رسول او است، با اين احتمال نمىتوان آيه را سندشيوه حكومت، اسلامى دانست.
در پايان يادآور مىشويم بسيارى از افراد كه در شيوه حكومتكتاب يا رساله نوشتهاند، اعضاء شورا را گروهى به نام(اهل الحلوالعقد)معرفى كردهاند، يعنى كسانى كه باز و بستن امور به دستآنها است ولى خود اين جمله از مبهمات است زيرا روشن نيست كهآيا مقصود علما و دانشمندان است آن هم در چه پايه از علم ودانش، و ميزان سنجش دانش آنها چيست؟
يا مقصود مسوولان حكومت اسلامى است.
يا كسانى كه در ارتش و سپاه اسلام مشغول انجام وظيفه مىباشند.
در هر حال در اين كه شورا يكى از اصول اجتماعى اسلام است،سخنى نيست ولى آيا در همه موارد يا موارد خاصى; اين اصل تنهانمىتواند چهره حكومت را روشن كند.
پيامبر براى حفظ ميراث الهى بر سر دوراهى قرار گرفته بود:
الف)پيامبر قاطعانه پيشواى پس از خود را تعيين كند.
ب)شيوه و خصوصيات حكومت و وظيفه مسلمانان را به صورت روشنبيان كند. متاسفانه از نظر اهل سنت هيچكدام انجام نگرفته است.و هرگز نمىتوان به اصل شورا در تبيين صبغه حكومت اكتفا كرد.
يكى از شيوههاى زندگى عرب قبل از اسلام بيعتبا رئيس عشيرهبود و اسلام نيز آن را در مواردى تنفيذ كرد، مردم مدينه در سال11 و 12 در عقبه «منى» با پيامبر بيعت كردند كه اگر رسولگرامى به سرزمين آنان وارد شود، از او بسان فرزندان و بستگانخود دفاع كنند، اين نوع بيعت مربوط به تعيين حاكم نبود، بلكهنتيجه ايمان آنان به رسول خدا بود و تعهد نمودند كه از رهبرخود دفاع كنند.
پس از هجرت پيامبر گرامى اسلام(ص)دوبار نيز با پيامبر بيعتكردند يكى در غزوه حديبيه و ديگرى در بيعت زنان مكه با پيامبر.
درباره بيعت نخست، قرآن چنين مىفرمايد:
(لقد رضى الله على المومنين اذ يبايعونك تحت الشجره فعلم مافى قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اصابهم فتحا قريبا) (3) .
«خداوند از مومنان هنگامى كه در زير آن درختبا تو بيعتكردهاند، راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون دلهايشان نهفتهبود، مىدانست از اينرو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد و پيروزىنزديك به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود» .
و در آيه ديگر مىفرمايد:
(اذا جائك المومنات يبايعونك على ان لا يشركن بالله شيئا و لايسرقن و لا يزنين و لا يقتلن اولادهن و لا ياتين ببهتان يفترينهبين ايديهن و ارجلهن و لا يعصينك فى معروف فبايعوهن و استغفرلهن الله ان الله غفور رحيم) (4) .
«اى پيامبر هنگامى كه زنان مومن نزد تو آيند و با تو بيعتكنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترايى پيش دست و پاى خودنياورند و در هيچ كار شايستهاى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنهابيعت كن و براى آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب كه خداوندآمرزنده و مهربان است» .
اتفاقا هر دو آيه خارج از موضوع ما است.
در آيه نخست آنان به نبوت پيامبر ايمان آورده و حاكم اسلامىاز جانب خدا معين شده بود. بيعتبراى اين بود كه از جان اودفاع كنند همچنان كه از جان و فرزندان خود دفاع مىنمايند. يعنىحاكم مشخص و فقط بيعت كردند كه در اين لحظه حساس از او دفاعنمايند.
آيه دوم درباره تعيين حاكم نيست، بلكه تاكيد بر ايمان آنانبه نبوت پيامبر است و در حقيقت عملا متعهد شدهاند كه به شريعتاو عمل كنند از اين جهتيادآور مىشود كه شرك نورزند، زنانكنند، دزدى نكنند، سرقت نكنند، در اين صورت اين آيات رانمىتوان ناظر به بيان شيوه حكومت دانست.
گذشته از اين، مجرد بيعت الزامآور نيست و بايد در كنار بيعتخصوصيات خليفه از نظر ايمان و تقوا و علم و آگاهى بيان گردد،درحالى كه هيچكدام از دو سنت وارد نشده است.
آنچه كه انسان از دقت در اين آيات و موارد بيعت استفادهمىكند، اين است كه هدف از بيعت تعيين حاكم و يا ثبيتحكومت اونيست، بلكه اخذ بيعتبراى تاكيد بر عمل به مقتضاى ايمان استاز اين جهت در حديبيه بيعت نمودند تا سرحد جان از اسلام دفاعكنند يا در محيط مكه زنان بيعت مىكردند شرك نورزند و كار زشتانجام ندهند.
آرى پس از درگذشت پيامبر تعيين خليفه از طريق بيعت صورت گرفتآن هم در دو مورد:
1 - خلافتخليفه نخست، با بيعت افراد اندكى.
2 - خلافت اميرمومنان(ع)با اكثريت قريب به اتفاق.
گويا يك چنين روش، استمرار بر همان سيره پيش از اسلام بود كهاز طريق بيعت، شيخ قبيله را گزينش مىكردهاند ولى مسلما عملصحابه مدرك براى حكم شرعى نيست، حكم شرع را بايد از كتاب و سنتگرفت نه افراد غير معصوم آنهم در چنين مساله سرنوشتساز.
خلاصه سخن اين كه اسلام آئين جهانى است و تا روز رستاخيز بايدجهان را اداره كند حتى در عظيمترين و اساسىترين مساله به نامحكومت اسلامى روشنگريهاى گسترده داشته باشد.
شيوه حكومت در سخن پيامبرسخنان حكيمانهاى از پيامبر(ص)نقل شده است كه روشنگر تنصيصىبودن مقام امامت از روز نخست مىباشد.
ابن هشام مىنويسد: پيامبر گرامى اسلام(ص)در موسم حج قبيله«بنى عامر» را به اسلام دعوت كرد رئيس آنان گفت: «ارايت اننحن بايعناك على امرك ثم اظهرك الله على من خالفك ايكون لناالامر من بعدك؟» .
«آيا چه نظر مىدهى اگر ما با تو بيعت كرديم خدا تو را برمخالفان پيروز كرد، آيا پس از تو، ما سهمى در كار تو خواهيمداشت» ؟.
پيامبر در پاسخ فرمود: «الامر الى الله يضعه حيثيشاء» (5) «كار مربوط به خداست هركجا بخواهد آن را قرار مىدهد» .
رئيس قبيله بنىعامر رسالت پيامبر را يك حكومتبشرى فكر مىكردو لذا انتظار داشت در برابر كمك به پيامبر، سهمى در آن داشتهباشد، پيامبر دست رد بر سينه او زد، و امر حكومت را مربوط بهخدا دانست كه بايد او تعيين كند، اگر به راستى زمام حكومت دردست امت اسلامى يا اهل حل و عقد يا ديگران بود، پيامبر مىفرمود:
«الامر الى الامه او الى اهل الحل والعقد» يا به گونهاى كهبراى طرف مفهوم باشد.
پيامبر گرامى در تعيين شيوه حكومت از جملهاى بهره گرفت كهخدا در مورد رسالت از آن استفاده كرده است چنانكه مىفرمايد:
(الله اعلم حيثيجعل رسالته) (6) .
«خدا آگاهتر است رسالتخود را كجا قرار دهد» .
برداشت صحابه از خلافت پس از درگذشت پيامبربررسى تاريخ خلافت نشان مىدهد كه تعيين خليفه از طريق تنصيصخليفه پيشين صورت مىگرفت اگر از خلافت ابىبكر و اميرمومنانصرفنظر كنيم، ديگر خلافتها همگى جنبه تعيينى و تنصيصى داشته استخلافت عمر به وسيله ابىبكر انجام گرفت (7) .
خلافت عثمان از طريق شوراى شش نفره به نتيجه رسيد، شورائى كهاعضاى آن را خليفه پيشين معين كرد (8) .
آنگاه كه عمر ترور شد، عائشه از طريق فرزند خليفه(عبدالله بنعمر)به او پيام فرستاد و گفت: سلام مرا به پدر برسان و بگو امتمحمد را بدون نگهبان ترك مكن، كسى براى آنها معين كن زيرا مناز فتنه مىترسم.
عبدالله بن عمر به پدر گفت: در ميان مردم شايع است كه تو كسىرا بر خلافتبرنمىگزينى، اگر براى تو شتر و گوسفندانى باشد و آنرا در اختيار چوپانى قرار دهى، هرگاه چوپان آنها را در بيابانرها كند، درباره او چگونه قضاوت مىكنى؟ آيا دامهاى تو را درمعرض هلاكت قرار نداده است؟ اگر چنين است، رعايت مصالح مردم ازاهميتبالائى برخوردار است (9) .
هنگامى كه معاويه فرزند خود «يزيد» را به عنوان خليفهمسلمين معرفى كرد، عبدالله بن عمر را خواست و به او چنين گفت:
من دوست نداشتم امت محمد پس از خويش بسان گله بدون چوپان رهاكنم (10) .
همه اين جمله حاكمى است كه صبغه حكومت در نزد همگان جنبهتنصيصى داشت مساله شورا يا بيعت اهل حل و عقد تئورىهائى استكه بعدها متكلمان اهل سنت مطرح كردهاند.
آرى مقصود از استشهاد با اين جملهها رد نظريه شورا و بيعتاست و الا تنصيص بشر تا به وحى الهى منتهى نشود، فاقد ارزشخواهد بود.
تا اينجا مساله امامت و خلافت از نظر نبوت روشن گشت، اكنونبايد ببينيم دلائل موجود در كتاب و سنت كداميك از دو نظر راتاييد مىكند.
1) آل عمران: 159.
2) شورى: 38.
3) فتح: 18.
4) الممتحنه: 12.
5) سيره ابن هشام، ج2، ص 424.
6) انعام: 124.
7) طبقات ابن سعد، ج3، ص 200 - كامل ابن اثير، ج2، ص 292.
8) كامل ابن اثير، ج3، ص 35.
9) حليهالاولياء، ج1، ص 44.
10) الامامه و السياسه، ج1، ص 168.